هنگامی که در شهری عظیم بیگانه هستم؛دوست دارم در اتاقهای گوناگون بخوابم ؛در مکانهای گوناگون غذا بخورم ؛ در خیابانهای ناشناخته قدم بزنم؛و گذر مردمان ناشناخته را نظاره کنم .مسافر تنها بودن را دوست دارم.
جبران خلیل جبران
چه تنها و بیگانه ام دراین شهرعظیم .واین تنهایی و غربت را از همه نعمتهای بزرگت دوستتر دارم. چرا که هرگاه با همه ذرات جسم و جانم یافتمت ٬ در اوج غربت و تنهایی بوده ام.