مسافرتنها

واگویه های غربت

مسافرتنها

واگویه های غربت

...

...

 

هوو

یک نفر دهاتی از شهر برای زن جوانش که در عمر خود آینه ندیده بود٬آینه ای خریداری کرد٬زن بیچاره همین که صورت خودرا درآینه دید تصور کرد شوهرش زن تازه ای با خود به خانه آورده ٬ شکوه به مادر برد و آینه را به او نشان داد ٬ پیرزن نیز که هرگز آینه ندیده بود و همان صورت زشت  و پر چین وچروک خود را در آینه دید ٬ در مقام دلداری دخترش برآمده ٬ گفت:ننه جان غصه نخور که این عجوزه هرگز جای تو را در دل شوهرت نخواهد گرفت.

همین حالا

   من گم شدم . پیدام کن!!!